۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه

سفر اراک

ظهر شده بود. من زودتر از محمد و رامین از خواب بلند شدم. تا چشمامو باز کردم اول محمد رو دیدم که کنارم هنوز خوابیده. وقتی میخوابید شبیه یه پسر بچه ی معصوم میشد. یه لحظه احساس کردم شب پیش یه رویا ی سکسی عالی دیدم. ولی واقعا اتفاق افتاده بود و من با کسی که ظاهرش واسم مثل یه پسر رویایی بود سکس کرده بودم.
اول رامین رو بیدار کردم. تا بیدار شد گفت: بذار بخوابم، دیشب که با اون همه سر و صدا و مالاچ و مولوچ نذاشتی بخوابیم!!! گفتم: حدس میزدم بیدار باشی، ولی این رو بزار به حساب اون دفعه ی خودت که کنار من با سیروس سکس میکردی. یادته که؟! خندید و گفت: باید برم واسه اراک بلیط بگیرم امروز. محمد رو بیدار کن ببرتمون ترمینال. محمد رو بیدار کردم و هر سه بلند شدیم و غذا خوردیم و ماشین رو برداشتیم و رفتیم بیرون.
یکی از دوستایی که یکی دو ماه بود باهاش آشنا شده بودم بهم زنگ زد. اسمش امین بود. یه پسر گی خوزستانی که اونم مثل ما توو اصفهان زندگی میکرد. بهش گفتم رامین و یکی دیگه از دوستام از اهواز اومدن اینجا ،( رامین رو از قبل میشناخت )میاییم دنبالت، با ماشینیم.
امین تا سوار شد محمد رو شناخت. گفت ما قبلا با هم قرار گذاشتیم. محمد هم با خنده  فورا گفت: آره قرار گذاشتیم، ولی سکس نکردیم چون از من میترسید. امین هم گفت :  خوب حق داشتم، ترسناکی و اصلا کیس من نیستی.
ترجیح میدادم بقیه ماجرا رو نشنوم. هر کسی از دوستام رو میدیدم، قبلا محمد باهاشون دیت گذاشته بود. اه.
خلاصه رفتیم ترمینال. ماشین رو توو پارکینگ پارک کردیم وچهار نفری رفتیم واسه رامین بلیط بگیریم.
تا رسیدیم دم در ورودی یهو محمد گفت: بیایین با ماشین بریم تا اراک ، رامین رو برسونیم و برگردیم. راهی نیست. شب دوباره بر میگردیم.
اولش یه کم شک کردم. با خودم گفتم: یعنی واقعا این کارو بکنم؟ آخه عاشق مسافرتای بدون برنامه ریزی و یهو ای بودم و تا اون موقع هیچکس نبود که پایه م بشه. گفتم "باشه، بریم".
چهار نفری راه افتادیم به سمت اراک. محمد رانندگی میکرد و منم کنارش بودم و رامین و امین هم پشت نشسته بودن. 
یه جا توو راه محمد ایستاد و رفت یه کم پرتغال خرید و اومد داد به من و گفت" بخورین  بیکار نباشین." منم شروع کردم پوست پرتغالا رو کندن و نصف بیشترشو میدادم به محمد، تا جایی که صدای رامین در اومد و گفت: به ما هم یه کم بیشتر بدی بد نیست ها؟! منم گفتم: مگه نمیبینی بچه داره رانندگی میکنه. خسته شده. 
خودم از حرف خودم خنده ام گرفته بود. شده بودم مثل این زنایی که هوای شوهرشون رو به شکل افراطی دارن.

نزدیکای 7...8 شب بود که رسیدیم اراک. رفتیم خونه ی رامین اینا.خانواده ش هم نبودن و خونه در بست شد مال ما. دیگه دیر شده بود و نمیتونستیم اونشب برگردیم ، واسه همین برگشت رو گذاشتیم واسه فردا.
رامین مشغول غذا پختن شد. امین هم کمکش میکرد. محمد به من گفت : "بیا با هم بریم حمام." گفتم بزار به رامین بگم، بعد. رامین گفت: برید ولی حق ندارین توو حموم سکس کنین. هر دوتامون قول دادیم که سکس نمیکنیم.
توو حمام لخت شدیم و رفتیم زیر دوش..محمد زیر دوش دقیقا مثل یه عکس پورن شده بود.اندام خیسش داشت برق میزد و موهاش دسته دسته شده بود و حلقه حلقه اومده بود توو صورتش. فقط دوست داشتم دور بایستم و نگاهش کنم. گفتم بزار من بشورمت..یه صابون برداشتم و شروع کردم بدنشو با صابون شستن. پوست صاف و قشنگش مثل پوست یه ماهی لیز شده بود. خیلی هیجان انگیز بود واسم. یهو گفت: چقدر رونای نرمی داری. میزاری لا پایی بزارم؟ ... گفتم باشه ....

احساس میکردم بد جور فشارم افتاده...خودمو خشک کردم و از حمام اومدم بیرون و لباس پوشیدم. محمد هم خودشو خشک کرد و فقط شورت و شلوارک پوشید و اومد بیرون. غذا آماده شده بود. 
موقع غذا خوردن دیدم تلفنم داره زنگ میخوره. نگاه کردم دیدیم سینا س .جواب ندادم.
دوباره زنگ زد. گوشی رو دادم به رامین. گفتم تو جوابشو بده و بگو کار داره و پیش منه و نمیتونه جواب بده. رامین جواب داد و گفت : محمد رضا نمیتونه جواب بده و پیش منه... سینا شروع کرد به فحش دادن به رامین و گفت زود باش گوشی رو بده  بهش. گوشی رو گرفتم و بهش گفتم: "واسه چی زنگ زدی؟ مگه نگفتی نمیخوام ببینمت!منم یه دوست جدید پیدا کردم.الان هم اراکم.دیگه هم حق نداری به من زنگ بزنی." گوشی رو قطع کردم. 
چند بار دیگه زنگ زد. یه دفعه محمد گوشی رو برداشت و جواب داد. بهش گفت: دیگه  حق نداری به محمدرضا زنگ بزنی. و بعد گوشی رو قطع کرد. سینا شروع کرد به اس ام اس دادن و فحش دادن به من و متهم کردن من به جندگی و خیانت. اعصابم دیگه خورد شد و غذا کوفتم شده بود. خودش گفته بود دیگه نمیخوام ببینمت. موبایلمو خاموش کردم .

شب رو خونه ی رامین موندیم و تا نصف شب بگو و بخند کردیم و آخر شب هم همه توو یه اتاق خوابیدیم. منو محمد روو یه تخت یه نفره توو بغل هم ، رامین و امین هم رو زمین کنارمون.

۴ نظر: