۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

یک شب رویایی

چند ماه از رابطه ام با محمد میگذشت. یه پروژه  واسه یکی از استاد هامون باید میبردم و از استاد مربوطه راهنمایی میگرفتم. من اصفهان بودم و محمد میبد بود. به محض اینکه بهش گفتم باید برم دانشگاه و استادمون رو ببینم، خودش رو رسوند اصفهان تا با ماشین منو ببره.
محمد دیگه اجازه نداشت بیاد خونه مون. مامانم ورودش رو به خونه مون ممنوع کرده بود. چون از رفتار محمد خوشش نمی اومد. 
محمد اومد اصفهان و من با ماشین رفتم دنبالش. هوا سرد شده بود و دیگه نمیتونستیم زیاد توو خیابون دور بزنیم. تصمیم گرفتیم شب رو با هم بریم یه مسافر خونه و صبح زود راه بیافیم به سمت دانشگاه.. آخه از اصفهان تا شهری که دانشگاه من تووش بود نزدیک 3 ساعت راه بود.
با هم رفتیم همون مسافر خونه ی همیشگی مون، نقش جهان. مسئولش گفت که درحال حاضر فقط یه اتاق دو نفره داریم که اونم رو پشت بوم هست. کلید اتاق رو گرفتیم و رفتیم رو پشت بوم...پشت بوم خیلی بزرگ و باز بود و فقط همون یه تک اتاق رو داشت...یه اتاق کوچولو با دو تا تخت و یه بخاری دیواری گازی. از همون مدل ها که دودکش ندارن و یه صفحه دارن که قرمز میشه..اون اتاق یه پنجره ی  شیشه ای با قاب چوبی هم داشت که رو به خود پشت بوم باز میشد..انگار که پشت بوم، حیاط اون اتاق فسقلی بود...یکی از تخت ها نزدیک بخاری بود و یکی دیگه نزدیک پنجره..
محمد رو تخت نزدیک پنجره دراز کشید و من رو تخت نزدیک بخاری دفتر و دستکم رو پهن کردم تا چند تا از نکته های مهم جزوه هام رو بنویسم.. محمد لباساش رو در آورد و رو تخت دراز کشید و گفت: ببین، همه جام رو شیو کردم.... کلا بدن خیلی کم مویی داشت، یه زره رو سینه و یه زره زیر نافش. همون ها رو هم زده بود..دقیقا مثل بازیگرای فیلم های پورن شده بود. گفتم: پس دیگه واقعا خوردنی شدی!!صبر کن کارم تموم شه، میام سراغت!
همون طور که داشتم به جزوه هام نگاه میکردم، یه چشمم هم به محمد بود و بدن نازش...خسته شدم و دفتر و دستک رو بستم و گفتم: دیگه نمیتونم تحمل کنم، اومدم.
چراغ اتاق رو خاموش کردم. چقدر فضای اتاق قشنگ شده بود..از یه طرف نور قرمز بخاری و از یه طرف دیگه نور نقره ای ماه که از پنجره می اومد توو... و محمد ی که لخت روو تخت ، کنار پنجره داراز کشیده بود. صحنه دقیقا مثل یه رویای سکسی شده بود.. لباس هام رو در آوردم و رفتم رو تختش..بدن نازش زیر نور ماه که از پنجره می اومد تو و زیر نور قرمز بخاری هزار برابر زیباتر شده بود..تمام خط و خطوط عضلاتش زیر سایه روشن نور های نقره ای و قرمز به شکل دیوونه کننده ای نمایان شده بود. مثل یه تابلو ی نقاشی..مثل یه خواب بود دقیقا...دوست داشتم همونجور بالاسرش بایستم و  تا صبح نگاهش کنم..خوابیدم روش و یه کم لباهاش و بدن نازش و گردنشو خوردم..دوباره بلند شدم و نگاهش کردم. گفتم : " دارم دیونه میشم" و باز خوابیدم روش ..کیرم رو گذاشته بودم رو کیرش و گردنشو میخوردم و ازش لب میگرفتم...اونقدر داشت از کیرم آب می اومد که محمد فکر کرد آبم اومده..ولی نیومده بود..برش گردوندم...موهای دم سوراخ کونشو کامل با تیغ زده بود..وقتی کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش، لای کونش با آبی که از کیرم می اومد  خیس و لیز شده بود. نمای کمر و کون قلمبه و  سفتش اونقدر زیر نورهای اتاق زیبا و دیونه کننده بود که به محض اینکه کیرمو یه کم رو سورخش مالیدم ، آبم اومد و ریخت رو کونش...به نفس نفس افتاده بودم و انگار قلبم داشت از جا کنده میشد. گفت: چی شد؟چرا نکردی پس؟چقدر زود آبت اومد..گفتم : چه انتظاری داری از من؟ من همینجوریش واسه تو میمیرم. بعد موهای بدنتو هم زدی و اینجور لیز شدی! خوب معلومه که آبم زود میاد....برش گردوندم و شروع کردم براش ساک زدن...یک ذره هم از حشری بودنم کم نشده بود. کیرشو توو دستم میمالوندم و توو دهنم جابه جا میکردم. متوجه شدم آبش داره میاد..وقتی داشت آبش می اومد، کیرش تا ته توو حلقم بود و تمام آبشو خوردم......
تمام شب رو همونطور لخت توو بغل هم، رو تخت یه نفره ، کنار پنجره دراز کشیدیم و تا دیر وقت نازش میکردم تا هموجوری توو بغل هم خوابمون برد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر